سلام روزتون به خیر،
شعر زیر از خلیل جوادی یکی از طنز سرایان کشورمونه.
چون شعر های خیلی جالبی میگن ، تصمیم گرفتم چند وقت یکبار ، یکی از شعراشون رو داخل وبلاگم بذارم.
امیدوارم شما هم مثل من لذت ببرید
هنرمند
باز یه هنر مند طراز اوّل/واسه اجاره مونده بود معطٌل
وقتی که دید یقش حسابی گیره/پاشد راه افتاد بره وام بگیره
هرجاکه رف درا به روش بسته بود/بد جوری از شرایطش خسته بود
اومد نشس خودکارو ورداش نوشت/"خسته شدم،خسته،از این سرنوشت"
زیر لبی زمزمه هایی ام کرد/تو مایه های " روزگار نامرد "
همسایه شون که این چیزارومیشنفت/اومد نشس کنارش و بهش گفت:
" جناب استاد خدا بد نده/صدات میگه یه خورده حالت بده
اینجوری که نمیمونه همیشه/سکته بزن بمیر ببین چی میشه
اگه یه روز کفن تنت ببینه /وزیر میاد تو مجلست میشینه
توی سالنهای سوپر مُجلٌل/برات مراسم میگیرن مُفصٌل
تو این چیزا مسئولا خیلی مَردن/شروع می کنن به خرج کردن
با استفاده از پول خورداشون/عکستو میزنن رو بیلبورداشون
نوشته هاتو رو هوا می قاپن/هر چی کتاب داشته باشی می چاپن"
وقتی که چشمش به کتابا افتاد/دوباره فرمود : " جناب استاد
پول کتاباتو کنار میذاشتی/الان تو مولوی یه دکٌه داشتی
الان که وضع مالیت آش و لاشه/برو بمیر دیگه غمت نباشه
اگه بخوای آپارتمان بگیری/بگی نگی باید یه کم بمیری
خونه بهت میدن بشینی ، امٌا/شرطش اینه بری بهشت زهرا
برا اونا که زندگی رو باختن/اونجا یه قطعه ی قشنگی ساختن
دار و درختش پُر شاخ و برگه/امٌا فقط برای بعد مرگه
وقتی بری دنیا به کامت میشه/محلّه و کوچه به نامت میشه
درسته خونه از خودت نداری/امّا برای کشور افتخاری"